- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـذر چشمان تو کردم، این دل بیادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک « غزل لبخند » زیبا مثل باران بهاری، بوی رحمت میدهی تو با نوازشهای نم نم، میکنی گل را شکوفا چشمهای نازنینت، خانۀ خورشید و باران دستهای مهربانت، زادگـاه رود و دریا ساکنان هر دو گیتی، بر سر کوی تو جمعند با تـمام آفـریـنـش، آمـد و شـد داری آقـا! ذکر خیرت هست دائم، بر زبان آفرینش قـبـلـۀ اهـل زمیـنـی، مقـتـدای آسـمـانها آبروی آب ها را، روز عـاشـورا خریدی روز عـاشورا خـریدی، آبـروی آبها را مهربان، با مشک خالی، کربلا را آب دادی آب مینوشد ز مشکت، روح هفتاد و دو دریا فرصت پرواز خون شد، آسمان دست هایت شد ز خون دست هایت، باغ عاشورا شکوفا میدهد فردا شهادت، کـربلا با لالههایش چون شفق با لهجۀ خون، عشق را کردی تو معنا ای ظهور اسم اقدس، وارث روح مقدس! کاش میشد میسرودم، نور معصوم شما را یک معمای رشیدی، اسوهای اسطوره رنگی کشف اسرار کمالت، در توانم نیست مولا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـفـس مـیکـشم در هـوای شما دلم روشن است از دعای شما من از چشمۀ عشق دارم وضو بود قــبـلـهام خـاک پـای شـمـا چه خوب آسمان را به زیر آورد هـوای خـوشِ کــربـلای شـمـا به گوش زمین نغمهای حس نشد دل انـگـیـز تر از صـدای شما خـدا در تراش جمالت گذاشت چه سنـگ تـمـامـی بـرای شما نـدارد دلــم گـوشـهای امـنـیـت بجـز خـلـوت روضههـای شما تو را دوست دارم خدا شاهد است دل عــاشـق مـن فــدای شــمــا هم انـدیشۀ ما ابالـفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است ابـالفـضل گـفـتـم نـفـس وا شده کـویــر دلــم مـثـل دریـــا شـده زمین خورده بودم به دست هوس به یک یا ابالفضل دل پـا شـده جنون آمد و دست دل را گرفت جـهـان با ابالـفـضل زیـبـا شده دل از نــوکــری درِ خـانـهاش به هر جـا رسیدست و آقا شده به آرامـش چـشـم هـایش قـسـم که چـشـمـان او قـبـلـۀ مـا شده به اعـجـاز نـام ابـالـفـضلیاش گـرههـای دنــیــایــیـم وا شــده هم انـدیـشۀ ما ابالفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بین میدان قـاسم است یا مـاه تابان آمده؟ سیـزده سـاله تـریـن پـیـرِ جـوانـان آمـده آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او بند کـفـشـش را نبسته سـوی میـدان آمده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
ای گـل ریحـان بُـستـان حـسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو، مات از قامت دلجوی تو ماه، حـیران شد ز ماه روی تو روی تـو آئـیـنـۀ حُـسن حَـسـن لالـۀ زیـبــای آن زیـبـا چــمـن نوجـوانی و به پـیران رهبری رهـبـری آزاده و روشـنگـری ای دلت پُر زآب و تاب معرفت تـشنـگـان را داده آب معـرفت تا چـراغ عـاشـقـی افـروخـتـی عشق بازان را تو عشق آموختی ای ز نور کبریا روشن ضمیر سینهات روشن شد از مهری منیر ای به روز امتحـان مرد عمل وی شهادت را تو احلی من عسل تاشهادت را تو کردی انتخـاب ماند حسرت بر دل از لعل تو آب ای لبِ خشک تو رشک سلسبیل آفرین گـفته به رزمت جبرئیل ای زصهبای شهادت مست مست وی پدر را داده در طفلی ز دست از وصال روی تو خـون خـدا یـاد می کرد از جـمـال مجـتبی ای حسین ومجتبی را نور عین تا شنـید آوای دردت را حـسین گـفت لبیک ای عـموجان آمدم بـهـر دیــدارت شـتـابـان آمــدم آمــدم ای نــور چـشـمـان تـرم یـــادگـــار یـــادگــار مــــادرم ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک و خون گریم و نالم براین عـمـر کمت سخت میسوزم ز سوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سمّ اسبان پـایـمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکـویت کنم اشک میگـیـرد ره چـشم مـرا چون روم بی تو بسوی خیمهها جسم پاکت را به خیمه میبرم مـیگـذارم در کــنــار اکـبــرم از فـروغ حُسن نـورانی شدی در منای عـشق قـربـانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا ای وفائی گریه کن زین ماجرا
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بر لـبـت غـیـر ثـنـا گـفـتن معبود نبود در صـدای تو بجـز نغـمـۀ داوود نبود سر زدم خیـمه به خیمه ولی اندازۀ تو هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
چگونه جـسم تو را تابه خـیمهها ببرم تو تـکّـه تکـهای بـاید جـدا جـدا بـبـرم نـشـسـتـهام به کـنـار تـن تو مـیگـریم به فکر رفتهام آخـر چسان تو را ببرم مرا که داغ علیاکبرم زمین زده است نمیشود که تـنت را به روی پـا ببرم اگرچه نیست به دوشم ولی اگرهم بود نمیشد این بـدنـت را روی عـبا ببـرم برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکستهات از زیر دست و پا ببرم یتـیـم بـودی و اینها نـوازشت کـردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
اعـجـاز مجـتـبـایـی و آقـا شـدی ولـی خود کوه طور هستی و موسی شدی ولی جـای زره کـفـن به تنت کرد تا عـمو رفتی به سوی لشکر و تنها شدی ولی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام قبل از شهادت
پشت خـیـمه قـدمزنـان به دعـا داشـت بـا درگــه خــدا نـجــوا چــــارۀ درد را نـــمــیدانــــم او غریب است من که میدانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری به منای کـربلای تو شها به خون تپـیدن چه غمی ز بی پناهی به حضور چون تو شاهی که خوش آیـدم به راه تو شها بلا کشیدن چه شود اگر عموجان بروم به سوی میدان که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون بـشتـاب از پـی آمـد شه دین برای دیـدن چه عمو! چه نوجوانی! چه گلی چه باغبانی به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشکر چه خوش است از غزالی همۀ گرگها رمیدن زند آتـشم به هـر دم، غـم شاهـزاده قاسم بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم خیـره شده تنهـا به سوی دشت و گودال یک باره اصلا گفت و گویش ریخت بر هم کـنکـاش میکـرد تا عـمـویش را ببـیـنـد شمشیر آمد جست و جویش ریخت بر هم چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد در فکر این است آبرویش ریخت بر هم دیــگــر صـــدای نـــالــۀ آقـــا نــیـــامــد عـمـه گـمـانم که گـلـویـش ریخت بر هم دستـش رها شد نـاگـهـان از دست عـمـه رفت بین گودال و سبـویش ریخت برهم گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است او بین مقـتـل با عـمویش ریـخـت بر هم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانـیِ حـسن، مـاه نشان بیرون زد نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد کـربلا زیر پر و پاش به طوفـان افتاد لـرزه بر قـاطبـۀ لـشگـر عـدوان افتاد حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید زِرِهی بر قد و بالای مُنـیـرش نرسید فرصت بدرقۀ جنگ خطیـرش نرسید آب و آئـیـنه به آوای سفـیـرش نـرسید نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند از همان دور که آوای صدایش دیـدند قـلب بی واهـمـه و قـدّ رسـایش دیـدند دست تهـدیـد کُـنِ سرعت پـایش دیدند نـقـشـۀ زجـرکُـشِ دوره بـرایش دیدند حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بکِشند ابتکـارِ عـمـلش میـمـنه را ریخت بهم شیـوۀ جـنگیِ او میسره را ریخت بهم قهـرمانـانه غـرور همه را ریخت بهم با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو تَه گـودال به شهـزاده دعـا کرد عـمو دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است بدنش از ستـم شمر چنان پـامال است مقـتل انگار معـطـر ز نـبی و آل است موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله طعـمـۀ هـجـمۀ مـردم شده بود عبدالله نیزه را دید که بوسه ز دهان میگیرد شمر سبقت ز هـجـومِ دگران میگیرد خولی انگـار غنیمت به نهان میگیرد اَخنث از خون خدا رقص کنان میگیرد داغِ این منظرهها سخت گرفتارش کرد مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد دست او دفـع بـلا کـرد ولـیکـن افـتـاد گرمِ آغوشِ عمو شد، سرش از تن افتاد پـای تا سـر بـدنـش طـعـمۀ آهـن افتاد چـشـم او بر پـدرش در دمِ رفـتن افتاد عاقـبت در تَهِ گـودال شکـارش کردند با سُـم تـازۀ ده اسب مـهـارش کـردنـد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
عـبدالهمـو روح و تن و جـان عـمـویم جـان میـدهم امـروز به دامـان عـمویم دست و سر و رویم همه قربان عمویم شرمنده من از این لب عطشان عمویم در قتلگهم بین که چه خونین بـدنم من سربـاز حـسیـنـم اگر ابن الحـسـنـم من ای عمه ببین خصم که بر سینه نشسته پهـلـوی عـمـو زیر لـگـدها بـشکـستـه آتش شده سـر تا سر این سیـنـۀ خـسته راه نـفـسم را غـم هـجـران تـو بـسـتـه از بیکـسیات غـرق بـلا و محـنم من سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من دنیا همهاش خوب ولی حیف عمو رفت نامـوس خـدا بهـر اسیـری عـدو رفت وقـتی عـلـم افـتاد می ما ز سبـو رفت انـگـار دلـم هـم قـدم روضـۀ او رفـت در راه حسینابنعـلی جـان فکـنـم من سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
پـرسـتـوی حــریـم کـبــریـایـم کــبــوتـر بــچــۀ آل عــبــایــم نمی ترسم اگر بارد به من تیر که من با تـیـر بـاران آشـنـایـم انا بن المجـتبی، ابن المصائب بـلـی مـردم یـتــیـم مـجـتـبـایـم غـم بابا، غـم عمه، غـم طـشت خــدا دانـد نـمـیسـازد رهـایـم اگر تیغی به دست آرم ببـیـنـند کـه مـن نـوبـاوۀ شـیـر خـدایـم عمو فرماندۀ عشق است و من هم بسیجـیاش به دشت کـربـلایـم دگر رزمنـدهای بـاقـی نـمانـده به غیر از من که یاریاش نمایم بـه قــرآن الـهـی کـوثــرم مـن بـه قـرآن حـسـیـنـی هـل اتـایم عـمـو بـوی پـدر دارد هـمیشه عمو بـوده پـدر عـمـری برایم عمو احساس من را درک میکرد عـمو میداد با رویـش صفـایم عمو در قلب من عمری طپیده عمو داده خـودش درس وفـایم عـمـوی مـهـربانـم جـای بـابـا پـسر میکـرد هـمـواره صدایم خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت ز خـون سرخ این دست جدایم خوشم بر سیـنۀ او جان سپارم الـهـی کـن اجـابت این دعـایـم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
کُشتۀ دوست شدن در نظر مـردان است پس بلا بیـشترش دور و بر مردان است یـازده سـالـه ولـی شـوق بـزرگـان دارد در دل کـودک اینها جگـر مردان است همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند این پـسـربـچّـۀ خـیـمه پدر مـردان است بست عـمّـامـه هـمـه یـاد جـمـل افـتـادند این پسر هرچه که باشد پسر مردان است نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست دست بر دست گرفتن هـنر مردان است بگـذارید «حـسن» بـودن او جـلـوه کـند حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است گرچه «ابنُالحـسنم» پُـر شدم از ثـارالله بــنــویــسـیــد مــرا «یـابـنَابـاعــبـدالله»
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دمی که جان ز تنِ محتضر جدا بشود همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا بگـو چگـونه پـسر از پـدر جـدا بشود قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم حسابم از علی اصغـر اگر جـدا بشود دویــدهام کـه ذبــیـح گـلـوی تـو بـاشـم رسـیـدهام نـگـذارم که سـر جدا بـشود ز چنگ نـیـزه نشد تا تو را رها بکنم که سیـنـۀ تو هم از میخ در جـدا بشود خدا کند که به جای سرت عمو سر من به دست آن ز خـدا بیخـبر جـدا بشود سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا دو تا حرم شده از یکـدگـر جـدا بشود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
کردی به خونت نیـزهها را آبـیاری شاید بروید صد نیـستـان از بهاری من منتظر بودم که شاید باز گردی مُـردم میان خیمه از چشم انتظاری من یکنفس از خیمه تا مقتل دویدم تا دیدمت بر خـاکها سر میگـذاری یک یا حسینی بیش تا مقـتـل نمانده یک لحـظۀ دیگر اگر طاقـت بیاری دستم سپر شد تا نگوید، شمر ملعون دور و برت دیگر عمو یاور نداری از درد زخـم سیـنه یا از درد پهـلـو اینقدر دندان روی لبها میفـشاری
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
از نسل حـیدرم، حسنی زادهام عمو از کوچکی به دست تو دلدادهام عمو حـالا زمـان مـردی و پـیکـارم آمده کُـشتـه شدن به راه تو باشد سعـادتم چـشم انـتـظار لحـظۀ پـاک شهـادتم دیـدم بـریـده شـد نـفـسِ ربّـنـایِ تـو در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو هر طور شد دویدم و بیحال دیدمت در لحـظـۀ وصـالِ به آمـال دیدمت دستم اگـر شکـسته، فـدایِ سـرِ شما این حنجرم فـدای عـلی اصغـرِ شما
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
وقتی که از حـال عـمویش با خبر شد آتش وجودش را گرفت و شعلهور شد آمـد مـیـان گـودی گـودال و بـا دسـت جـان عـموی نیـمه جانش را سپـر شد
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دست در دست کسی که جگرش غم دارد داشت میدید که اربـاب، سپر کم دارد بیقـرار است حسن زادۀ این دشت بلا به سرش شوق رسیدن به پدر هم دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شهادت محمد و عون
زیـنـبـم، عـقـل، پـریـشـان مـن است عشق، سرگـشته و حیران من است رو کـنـم بــرگـۀ دیـگـر در عــشـق وقت جـانـبـازی طـفـلان مـن اسـت روزعشق است کنون این دو غزل بـهـتـریـن گـفــتـۀ دیـوان مـن اسـت دو غــزالـه بـه مــنـای تـو حـسـیـن در ره عـشـق تـو قـربـان مـن است دو ثـمـر یـا دو پــسـر یـا دو قــمـر شـاهـــد یـکــدلـیِّ جــان مــن اسـت یـکــدلــم بـا تــو کـه داغ دو گــلـت مانـده بـر این دل سـوزان من است این دو گـل را به تو من هـدیه کـنم این دو گـل کُـل گـلـستـان مـن است خـون گـرمـی که بـه راه تـو دهـنـد خـنـکــیِّ دل عــطـشــان مـن اسـت گـفــتــهام بــا پــســرانـم هــر شـب که حـسیـن، اول و پـایـان من است دادهام درس، بــر آنــان تــوحـــیــد که حسین مـذهب و ایـمان من است شــیــرشــان دادم و مــیگــریـیــدم که بـدانـیـد حـسـیـن جـان مـن است درس تـــفــســیـــر بــر آنـــان دادم که حـسـیـن مـعـنـی قـرآن من است دو غـــلامــنــد نــه خــواهـــر زاده این هـمـان درس دبـستـان من است
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر ( حضرت زینب)
صف کشیده میرسد آن حیدر زهرا نشان تا دهـد آداب سر هـدیـه نمـودن را نشان در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان در پی اش الله اکبر گو همه هـفت آسمان وه بنازم بر امیرعشق و این سرلشگرش تا به خرگـاه سپـه سالار عـاشـورا رسید قـامت رعـنای دلبـر پیش پایش قـد کشید از نفـیـر عصمت الهی به روح دل دمید رشتۀ هرچه محـبت بود از طفـلان برید کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهـبرش گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر حـیـدر و جعـفـر به دو آییـنه تابـان نگـر عالمی را در پی ایمان شان حیران نگر این غریب کربلا و هـدیه های خواهرش خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان وعـدۀ دیــدار مــادر داد بـر آغـوشـشـان من نمیدانم چه سری گفت او در گوششان کرد از جـام شهادت واله و مدهـوششان آتـش عـشق حـسیـنی بود از پا تا سـرش هستـیـش تا راهـی میدان عـاشـورا نمود هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش دل پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت بر قـبـول هـدیـههایش دامن مـادر گرفت هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت تا خبر از کودکانش با دو چشم تر گرفت دیـد آورده حسین دو یار خونین پیکرش بـه سـر دوش حـبـیـبـش کـعـبـۀ آمـال او چون همای پَر شکسته خون چکد از بال و تا که دید آن انکـسار چهـره و احوال او از حـرم بیـرون نیامد بهـر استـقـبـال او این اصول عـاشـقی آمـوخته از مـادرش
: امتیاز
|